ستاره ها

 وقتی ستاره ها از کائنات خسته می شوند

 سرهایشان را به روی دامن خداوند می گذارند

 و با لالایی فرشتگان به خوابی عمیق می روند

 تا آرام گیرند برای فردایی دیگر

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

ساعت

عقربه های خمیده ساعت پیر

 و عرق سرد بر پیشانی او

 و سالها بود که زمان شاداب از ساعت سبقت می گرفت

 آیا زمان در دست های کودک آب زنده خواهد ماند

 و بر شاخه نازک و رنگین درخت صنوبر

 شاید پرنده سبکبال درایت دمی بر آن شاخه افسون شده بنشیند

 و آواز  طلوع را بر دشت درو شده و زرد  بخواند ، شاید

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

حسنک

سوزن ته گرد بر صفحات خاطرات حسنک گره می خورد

کت و شلوارش گشاد و بزرگ شده

فانوس کودکی اش در کوچه های باران زده روشن است

صدای پاک دیوار باغ و حیوانات صدایش می کند - حسنک  کجایی

آب سرد و روشن آفتاب رخش را تابناک کرده است 

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

گربه

رقص در هُرم آتش

رقص در جاده  بی انتها و سفید مرگ

 سنگ های بی رحم کنار جاده

 و تکان های کاغذی برگ های جدائی

 و پرنده ای که پرهایش در آسمان می رقصید

 و حرم خالی کبوتران

 و گربه ای که با دو دستش

 با دو پای افلیج

 به امید پنج بچه ی نابینایش می خیزد

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

کوچک پنگوئن

سرد بود

 ستاره گریه می کرد

 دل من در یخهای قطب جا مانده بود

 آبی درشت دریا

 بوی تند نهنگ

 صداقتِ واژه ها

 وقدمهای لرزان پنگوئن

 خون پاکش تقدس آب بود و

 پَرِ اشتیاق در کف اقیانوس خیال من نشسته بود

 زوزه حیات با تمام بی رحمی اش می نواخت و

  پنگوئن کوچک با آواز باد سرد قطب به دامان کوه یخی می رفت

 و خدا با اوست

 و نغمه زیبای بودن را در بکرترین نقطه عالم نجوا می کند

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

قاب چوبی

قاب چوبی خاطرات

 بر دیوار بلند آرزوها

 انتظار می کشید

 و دست هایی چروکیده

 که خاک قاب را می گرفت

 با چشمانی به زلالی آفتاب

 و به نمناکی غروب تشنه مهتاب

 زمان در قاب ایستاده بود

 سکوت ،چادر شب دلهره های او

 و نمی دانم

 پیرزنی که گاهی بر قاب قدیمی بوسه می زند

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

مادر من

در کودکی هر وقت بناچار از دیوار بلندی آویزان می ماندیم

ترس از سقوط تمام وجودمان را فرا می گرفت

 در آخرین لحظات امید و نامیدی دست های گرمی زیر کفش هایمان را نگه می داشت

 و آن دست ها دست های مهربان مادرمان بود

 و زندگی زیبا بود

 و پدر هم در کنار ما بود

 و حال همگی ما خوب بود

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

پدر من

چشم آفتاب و پلک های بسته مهتاب

شاید با تو باشند در عبور از شب بوها

 و تو بالا بروی از دیوار گاهگلی بچگی

 و یک بچه گنجشگ در زیر پوش

 قایم کرده باشی

 و جیک جیک او و پنجه هایش بر پوست تو

 رسوا کند پیش پدر تو را

 و تو با لپ های سرخ بدوی

 و بر دشتی پر از آفتاب بخندی

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

دبیرستان

در لکنت آفتاب نشسته بود

 در سکوت کاج افلاک

 با بیجامه رنگ و رو رفته جوانی

 آویزان بر ریسمان حسرت

 هندسه بیقراری اش در دفتر جبر تحلیلی

 و مداد کوتاه و ضخیم صداقت

 کلاس زبان استاد آقای سلطانی

 و کلاس هندسه با آقای موسوی

 و اشتیاق و سبقت

 و دیوار های کهنه و خشتی فردا

 و هزاران پروانه جمع در چشمان شفاف تخته سیاه کلاس آرزو ها

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

تابستانی که گذشت

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


جای پای باد

وبلاگ جای پای باد | آرامش نگاه
ما نگاهی دیگر به کتب فارسی دهه های پیش و نیز اشکالی متفاوت از نثر و شعرهای نو، خواهیم داشت.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
بایگانی