در کودکی هر وقت بناچار از دیوار بلندی آویزان می ماندیم
ترس از سقوط تمام وجودمان را فرا می گرفت
در آخرین لحظات امید و نامیدی دست های گرمی زیر کفش هایمان را نگه می داشت
و آن دست ها دست های مهربان مادرمان بود
و زندگی زیبا بود
و پدر هم در کنار ما بود
و حال همگی ما خوب بود
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.