سرد بود
ستاره گریه می کرد
دل من در یخهای قطب جا مانده بود
آبی درشت دریا
بوی تند نهنگ
صداقتِ واژه ها
وقدمهای لرزان پنگوئن
خون پاکش تقدس آب بود و
پَرِ اشتیاق در کف اقیانوس خیال من نشسته بود
زوزه حیات با تمام بی رحمی اش می نواخت و
پنگوئن کوچک با آواز باد سرد قطب به دامان کوه یخی می رفت
و خدا با اوست
و نغمه زیبای بودن را در بکرترین نقطه عالم نجوا می کند
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.