پیر

بغض آلود بود

شش هایش   پر  بود  از   اشک   های   نریخته

در   رگه  های  تب  آلود  ناباوری  ، می سوخت

باور  نمی کرد  که  پیر  هم  شده  است

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

پاهایش

با صدای بلند سکوت را فریاد می زد

در باور یک نسیم نشسته بود

در تقلا بود تا با نهر کوهسار جاری شود

و دشت های تفدیده را شادمان سازد

و تا ابد بدود

افسوس که پاهایش در کفش هایش نبود

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

دست ها

دست های آبی رود را گرفته بودم

در سکوتِ حبابِ زیر سنگ

با بوته های وحشی پونه و ماسه های بیقرار

صدایت می کردم

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

حک

در سکوت الفبا

داغ های سینه ام

در سنگ های سخت چشم هایت حک می شوند

شاید

آبشار تنگه باریک بغض هایم در یاسوج

تمامی آنها را بشوید

و با خود تا ابد به فرامشی بسپرد

آنهم در خاک حاصلخیز دشت های دل نیاکان من

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

گنبد آبی

ساقه هایی  به  بلندای  زمان

در  کف  آبی  آن  مشرق  دور

و  چه  خورشید  که  بر  گنبد  آبی  دلت ،  هموار  است

و  اصالت ، انسان ، همه  در  باور  آبی  نگاه

و  دلت ، موج  به  هستی ، که  امانت  دار  است

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

بهار کویر

فکرم پاورچین به سراغ آینه های سبز بهار می رفت

دست هایم آنقدر گرم نبود تا بتواند کبوتر کوچک چاهی را در آغوشش بگیرد

با صدای چوپان ده که هفته ها ندیده بودم او را، از دشت خاطره ها عبور کردم

آفتاب کویر در تن پوشم آرمیده بود

در افق همسایگی کوههای بلند و خشن ، ابر سیاه سرک می کشید

خنده در دلم بلند شد و اشک امید بر روی بوته های خشک خار پاشید

شاید امشب در این دشت وسیع، سیر ببارد این ابر

و تبسم همه با خانه متروک کویر قاطی و همسایه شود

و بیاید بهار و ببافد لباسی از آب که بپوشد این تن خشک و ترک خورده باد

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

تسلیت

   

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

قبرم

تقدیم به پدربزگ های عزیزم

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند و دلش تر شد و رفت

روز میلاد همانروز که عاشق شده بود 

مرگ با لحظه میلاد برابر شد و رفت

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد 

آدمی ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

                                                                    «ناشناخته»

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

دست هایم

تقدیم به پدربزرگ های عزیزم

دست تقدیر فروریخت به آب                                  

کاسه صبر همه در هیمنه آتش سوخت 

خاک قبرت همه در چادر مادر پیداست                      

گل نیلوفر آبی همه در اشکت سوخت

من ندیدم رخ ماهت و نهادی بر خاک                      

 دست هایم همه در داغ پدر ، چون شمع سوخت

صبح فردا که بیاید خورشید همه از سمت خدا        

  راز تنهایی بابا همه در ریشه و این قلبم سوخت

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

وفات

تقدیم به پدربزرگ های عزیزم

مهتاب در سینه سیاه آسمان محو شد

پدر بزرگ من تا ابد در افق ایستاده است 

چشم های کم سویش زخمی است بر روح من

و هوشیاری دنیایی اش با ستاره ها به کائنات رفت

تا بدرخشد خورشید هفت آسمان از قبر تنگ و تاریکش

می دانم در بهشت آن دو برادر با هم در آرامش ابدی اند

من کنون ترانه های کودکی ام را بدون پدربزرگ هایم خواهم خواند

و خاطره عزیزترین مهربانی هایشان را تا ابد بر پیشانی دارم

ادامه مطلب
۱ ۰ ۲ دیدگاه


جای پای باد

وبلاگ جای پای باد | آرامش نگاه
ما نگاهی دیگر به کتب فارسی دهه های پیش و نیز اشکالی متفاوت از نثر و شعرهای نو، خواهیم داشت.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
بایگانی