بهار کویر

بهار کویر

فکرم پاورچین به سراغ آینه های سبز بهار می رفت

دست هایم آنقدر گرم نبود تا بتواند کبوتر کوچک چاهی را در آغوشش بگیرد

با صدای چوپان ده که هفته ها ندیده بودم او را، از دشت خاطره ها عبور کردم

آفتاب کویر در تن پوشم آرمیده بود

در افق همسایگی کوههای بلند و خشن ، ابر سیاه سرک می کشید

خنده در دلم بلند شد و اشک امید بر روی بوته های خشک خار پاشید

شاید امشب در این دشت وسیع، سیر ببارد این ابر

و تبسم همه با خانه متروک کویر قاطی و همسایه شود

و بیاید بهار و ببافد لباسی از آب که بپوشد این تن خشک و ترک خورده باد

۱ ۰ ۰ دیدگاه

دیدگاه‌ها

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

جای پای باد

وبلاگ جای پای باد | آرامش نگاه
ما نگاهی دیگر به کتب فارسی دهه های پیش و نیز اشکالی متفاوت از نثر و شعرهای نو، خواهیم داشت.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
بایگانی