۳۰ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

درختکاری

ادامه مطلب
۱ ۰ ۱ دیدگاه

کوچ پرستو ها

ادامه مطلب
۱ ۰ ۱ دیدگاه

شب قدر

 

ادامه مطلب
۱ ۰ ۱ دیدگاه

رویای کودکی ام

دست های کودکی ام زخمی بود

عطر چشمان پدرم در سینه کوچک من می تپید

مادر بزرگم یک درخت توت کوچک به نامم کرده بود

و من بالای آن درخت با حس تعلق به آسمان ها می رفتم

بزغاله کودکی ام سفید و سیاه و با شاخ های کوچک همیشه در بغلم آرمیده بود

در گردن سفیدش یک علامت برگ شکل سیاه داشت تا او را در گله ده گم نکنم

بهترین علف و برگ درخت توت را برایش می آوردم

سه چرخه ام قرمز بود و فلزی

اغلب سه نفری سوار آن می شدیم و از کوچه شیب دار خاطراتم با سرعت پایین می آمدیم

خنده هایمان گوش فلک را کَر می کرد

کبوترانم اغلب سفید بودند و راه بلد

اغلب شلوار های کوچک من سر زانوهایشان سوراخ بود

و عمداََ اثر نیش زنبورهای قرمزگاوی در چهره و سر من دیده می شد

چشمان سیاهم تا امتداد بیکران سبزه زار ها می رفت

و می دانستم برکت خداوند تمام روستا و شهر من را بغل کرده است .

ادامه مطلب
۱ ۰ ۱ دیدگاه

دست های ساکت

سال هاست که دست های  ساکت   پدرم

 کتاب  دل ما  را می گشاید

 بو سه  می زنیم بر  ابروان  شبنمی اش

 و پدر م با  چشما نی به زلالی آفتا ب لبخند  می زند

ادامه مطلب
۱ ۰ ۱ دیدگاه

شیراز

« تقدیم به استادانم جنابان پروفسور کلهر و  مرحوم پروفسور مکاری و پروفسور  رهنورد و پروفسور معاونی و پروفسور نورچشم و مرحوم پروفسور طاهری »

 آسمان در شیراز

 همه همسایه من

 خوابگاه در تپه

 و اتاقی کوچک

 که همش پاکی و بی آلایش بود

 چهار جوان، دانشجو

 رشته ای سخت و نفس گیر

 همه در برق و شیراز

 همه در فلکه ساعت و نمازی

 استادان همه چون برگ درخت

 مهربانتر ز پدر

 عالم و دانشمند

 همه با فهم و کمال

 خاضع و غیرتمند

 همه در دانش خود یک نامدار

 مردمانی همه با شعر و ادب

 زندگانی همه در مضرب عشق

 باغ ها بود ارم

 و نفس هاست در آن حافظ و سعدی

 خواجو ی کرمانی

 اکبر آباد

 و نفس هاست در آن شهد به دروازه قرآن

 خانه ها در هفت تن

 همه محبوب و شاد

 مهرداد بود و  امیر

  محمد  و شهرام بود

 و علی  با عباس

 و همش دفتر و کاغذ و قلم

 می کشید باز سرک سوتک دلتنگی باد همه در پنجره ها

 و مینی بوس به صف در ارم و پنج هزار

 زندگی شاد و پر از مهتاب بود

 جعفر آقا، دکه

 یاد ایام عزیزی که در آن بود بخیر

 دست های ساکت

 سال ها ست که د ست ها ی  ساکت   پدرم

 کتاب  دل   ما  را   می  گشا ید

 بو سه  می  زنیم بر  ابروان  شبنمی اش

 و پدر م با  چشمانی به زلا لی آفتا ب لبخند  می زند

ادامه مطلب
۱ ۰ ۰ دیدگاه

دل دریایی

گل مهتاب شکست همه در پنجه آن   شمع بلند

 روی سرخ است همه در تابش آن   کوه سهند

 آسمان همت مردان بلند و زنانی است به شفافی آن موی کمند

 دل دریایی زورق و ستاره که اسیر است به مواجی آن موج بلند

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

زمان کودکی

  سرود بچه های  آب

 در  کلاس   شبنمی   باد

 گچ در دستان کوچک مهتاب

 با  چشمانی درشت

 به   زلالی آفتاب

 طوفان ایام  در   بازیها  را از جا کند

 قیافه  های   جدی   و   کمی   مایوس

 بدن   هایی   نحیف

 رنگ   هایی   پریده

 سواد   هایی   سبک

 حواس  هایی   پرت

 مشغله  هایی   الکی

 زمان  هایی  بی  مقدار

 اعتمادی   نشاید

 در  کلاس   بسته شد با  باد

 معلم   تخته  سیاه را  پاک  نمی  کند

 تنبل  ها  در  ردیف  آخر   کلاس  خوابند

 سرهای  شاگردان   زرنگ   پایین  است

 در   کلاس  ، یاس   لب   پنجره   از  پشت   شیشه   دست تکان می  دهد

 و من  قلمم  بر   روی   کاغذ کاهی خشک  شده  است

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

جیب فیلتو

  دست های   کوچکش   در  جیب  کت  پدر  گرم  می شد

 چشم های  لاجوردی اش  زل  زده  بود  به  دکمه های کت

 با فشار دست هایش ،کت و جالباسی  کج شد و افتاد بر قالیچه جهاز مادری

 پسرک  لای کت پیچیده شده بود

 آستر های کت بوی گلاب و نسترن می داد

 او همیشه   دوست  داشت  کت  پدرش  را بپوشد

 یک  کاغذ  یادداشت  کهنه  در  جیب  فیلتوی  کت   پیدا  کرد

 که  با  خودنویس   روی آن نوشته  شده بود

 روز  دوشنبه  آخر برج  برای  حسینم  یک  سه چرخه می خرم

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه

پا ها

با بغض قسم خورد که از دیوار یخی اورست بالا برود

 جائیکه فرشته مهربان زندگی دست های او را خواهند گرفت

 یخها می دانستند که پاهای  او مصنوعی است

ادامه مطلب
۰ ۰ ۰ دیدگاه


جای پای باد

وبلاگ جای پای باد | آرامش نگاه
ما نگاهی دیگر به کتب فارسی دهه های پیش و نیز اشکالی متفاوت از نثر و شعرهای نو، خواهیم داشت.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
بایگانی