رویای کودکی ام

رویای کودکی ام

دست های کودکی ام زخمی بود

عطر چشمان پدرم در سینه کوچک من می تپید

مادر بزرگم یک درخت توت کوچک به نامم کرده بود

و من بالای آن درخت با حس تعلق به آسمان ها می رفتم

بزغاله کودکی ام سفید و سیاه و با شاخ های کوچک همیشه در بغلم آرمیده بود

در گردن سفیدش یک علامت برگ شکل سیاه داشت تا او را در گله ده گم نکنم

بهترین علف و برگ درخت توت را برایش می آوردم

سه چرخه ام قرمز بود و فلزی

اغلب سه نفری سوار آن می شدیم و از کوچه شیب دار خاطراتم با سرعت پایین می آمدیم

خنده هایمان گوش فلک را کَر می کرد

کبوترانم اغلب سفید بودند و راه بلد

اغلب شلوار های کوچک من سر زانوهایشان سوراخ بود

و عمداََ اثر نیش زنبورهای قرمزگاوی در چهره و سر من دیده می شد

چشمان سیاهم تا امتداد بیکران سبزه زار ها می رفت

و می دانستم برکت خداوند تمام روستا و شهر من را بغل کرده است .

۱ ۰ ۱ دیدگاه

دیدگاه‌ها (۱)

همکارمامان

۲۶ تیر ۹۴ ، ۰۱:۵۲
عالی

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی

جای پای باد

وبلاگ جای پای باد | آرامش نگاه
ما نگاهی دیگر به کتب فارسی دهه های پیش و نیز اشکالی متفاوت از نثر و شعرهای نو، خواهیم داشت.

آخرین مطلب
پربیننده ترین مطالب
بایگانی