دست هایم پر بود از گلابی
در برهوتی از سایه ها
و در چمدانی ترک خورده و خاکی و پر از خاطره ها
دست هایم پر بود از تهیدستی
در باغ هایی پر از حسرت انگور
با تنی لاغر و استخوانی و چشم هایی درشت و محروم
چشم هایی پر از سکوت
لای آن تمشک های وحشی با کودکانی گریان
گوش هایی سنگین و بزرگ و کر
باز امروز صدای دارکوب را
بر تنه خشک درخت آرزوهایم دیده ام
دیدگاهها (۱)
همکارمامان
۱۵ اسفند ۹۴ ، ۰۰:۱۸