در پیراهن کودکی ام
با ماشین اسباب بازی پلاستیکی ام که خاکی بود
و یک چرخ نداشت
در کوچه جوانی پدرم
پشت چادر سپید مادرم قایم شده بودم
تا پدرم با پاکت های کاغذی میوه از راه برسد
دهه ها گذشت و اشک هایم بوی یتیمی گرفت
ولی هنوز پدرم از راه رفته بر نگشته است
برای شادی و آرامش روح و روان پدران عزیزمان صلوات
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.