دور افتاده ام ز نگاه مست خویش
ارباب سلسله بند خیال خویش
معطوف گشته ام به نگاه مست باد
آرام به ساحل ویرانگر نگاه خویش
سلطان زند نعره که بنگر صدای باد
چشمی به چشم سیاه بیقرار سال خویش
صادق نبوده ام به راز دل برای یاد
شاید تلنگری زند حباب بنام خویش
صبرم بسوخت در و دیوار خاک داد
بیداد از این عقوبتم در غبار خویش
شمع جوانی همیشه روشن ز چشم خدای راد
شاید شودستاره ای قوی به کائنات خویش
دیدگاهها
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است.